نیکاننیکان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

نیکان همه زندگی من

بدون عنوان

چهار شنبه 19 مهرماه 91 برای من  یه روز خیلی خاص بود .البته شبش. اون روز من سرما خورده بودم و حالم زیاد خوب نبود.شب خونه مامان جون بودیم .من توی هال  دستم رو زیر سرم گذاشته بودم و دراز کشیده بودم و تو هم برا خودت مشغول شیطنت بودی که دیدم تو عزیز دلم رفتی از توی اتاق مامان جون یه بالش برداشتی و اومدی بالا سرم اوم اوم میکنی.الهی قربونتتتتتتتتتتتتتتتتت برممممممممممممممممم.مهربون من.وای نمیدونی چه حسی داشتم.داشتم پر درمی آوردم.خیلی خوب بود چقدر تو مهربون و دست داشتنی هستی.احساسی که توی اون لحظه داشتم قابل توصیف نیست.فقط خواستم خاطره اون روز رو ثبت کنم تا تو هم وقتی بزرگ شدی بخونی.البته امیدوارم اون وقت هم همین قدر به فکر مامانی باشی ع...
24 مهر 1391

بدون عنوان

میگفتم سخته میگفتن چشم به هم بزنی میگذره میگفتم این شب بیداریها با چشم به هم زدن نمیگذره میگفتن هیچی از این شب بیداریها یادت نمی یاد میگفتم من به شش ماه نکشیده می میرم میگفتن 60 سال می گذره و تو همچنان مادر خواهی بود میگفتم پس کی بزرگ میشه؟ باز همون جمله همیشگی و کلیشه ای:چشم به هم بزنی میگذره ........... حالا میگم راست میگفتن چشم به هم زدم و گذشت 16 ماه گذشت دیگه حالا از  پلک زدن می ترسم قبل از هر پلک زدن خوب نگاهت می کنم شاید بر هر پلک زدنی همه چیز بگذره و من بمانم دلتنگ.... 16 ماهگیت مبارک بهترینم... امروز یکم مهر ماه پسر نازینم 16 ماهگی رو پشت سر گذاشت... چقدر زمان زود می گذره زودتر از آنچه بتونی تص...
1 مهر 1391
1